علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
ایمان کوچولوایمان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

سرباز کوچولوها

زلال كه باشى، آسمان در توست ...

علی کوچکم: زندگي شگفت انگيز است فقط اگر بدانی که چطور زندگي کني مهم این نیست که قشنگ باشی، قشنگ اینه که مهم باشی! حتی برای یک نفر مهم نیست شیر باشی یا آهو ،  مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی كوچك باش و عاشق... كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را بگذار   عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران   ...  زلال كه باشى، آسمان در توست  ...   ...
28 دی 1391

مشاغل انتخابی علی مامان

سلام همه زندگی. چطوری مهربونم؟ امان از دستت که همه حروف روی کیبورد رو کندی و من به سختی می تونم بنویسم شیطونک کوچولو. می دونی گل پسری همه مامان و بابا ها آرزو دارن که وقتی نی نی شون بزرگ می شه و مرد میشه، دکتری ، مهندسی چیزی بشه. ما هم که کلی از الان واسه آینده شما برنامه ریزی می کنیم و کلی با هم کتاب می خونیم و بن بن بن کار می کنیم و هر چی بازی فکری و تقویت هوش و این چیز ها است واسه شما می گیریم که در آینده دکتر، مهندس بشی مامانی. ولی خب مامان امروز فهمید که شما اصلاً به یه شغل های دیگه ای علاقه داری پسری. امروز رفته بودیم خونه بابا جون، بابایی از شما پرسید علی آقا شما بزرگ شدی دوست داری چی کاره بشی؟ شما هم&nbs...
26 دی 1391

گالری عکس 2

ساعت ١ شب. علی آقا در حال بادوم زمینی خوردن با موهای ژولیده وقتی از حموم میای... اینم علی آقا با کیک های خونگی مامانی. نوش جان پسملی اینجا هم می خواستی بگی من نی نی ام. تو سبد جا می شم. دوست دارم نی نی مامان قایم موشک بازی نفس مامان. واقعاً فکر می کنی پشت پرده کسی نمی بینتت عسلم بازم مهندسی علی مامان.   ...
26 دی 1391

گالری عکس

عشق مامان در حال سرسره بازی. دوسب دارم نی نی مرد کوچولوی من مراقب باش فسقلی ببین چقدر معصومی. اینجا داری روی دیوار اتاقت با میخ و چکش خونه می سازی آقای مهندس چقدر آقایی فندق کوچولو  ...
26 دی 1391

علی آقا و رانندگی مامان

سسسسسللللاااااممممم قند عسل مامان. قربونت برم که دیگه داری مرد خونمون می شی فسقلی. گل پسری دلم لک زده بود واسه نوشتن برات، الانم که دارم می نویسم ساعت یک شبه و شما لالا کردی. اگه بیدار باشی که من تا میام تو اینترنت می گی مامان عکس کیک کاکائویی برام  بیار من انتخاب کنم با هم درست کنیم. بهترینم امروز بعد از ظهر باید می رفتیم ختم. البته من یهو تصمیم گرفتم که بریم، چون اصلاً یهو خبر دار شدم. بابا محمدت که تو امتحاناش بود و نمی تونست ما رو ببره، به خاطر همین خودمون رفتیم. از در خونه که راه افتادیم می گفتی بواش بری ها   مامانی. یه کم که ج...
18 دی 1391

بدون عنوان

سلام ماه من. چطوری بهترین هدیه خدا. نی نی مامان خدا رو شکر یه چند روزیه حالت بهتر شده و کمتر سرفه می کنی. ولی انقدر لاغر شدی که نگو. غذا هم که درست و حسابی نمی خوری، منم کلی غصه می خورم. الان که دارم برات می نویسم باهام قهر کردی و لالا کردی. آخه نخ دندون از اون هایی که خونه بابا حاجی بود می خواستی و من هم خونه نداشتم. شما هم بهم گفتی مامانی خب دندون های تو لاغره غذا توش گیر نمی کنه ولی ماله من توپولیه غذا رفته لاش. بعدشم گفتی حالا که نداری من دیگه باهات قهرم. موش موشک خان قد همه دنیا دوست دارم و همیشه و همیشه واسه سلامتی و عاقبت به خیریت یه عالمه دعا می کنم. راستش نی نی به بابایی گفتی از خواب بیدار شدم من رو ببر پارک ساعی. نمی دونم ت...
8 دی 1391

یه هفته بد

سلام پسر تب دار مامان. به قول خودت حال و احوال چطوره . امید کوچولوی من، یه هفته خیلی بد رو با هم گذروندیم، هنوزم مریضی. بازم فردا دکتر و دارو . می دونم خسته شدی نفسم، اما واقعاً نمی دونم جی کار باید بکنم . گل پسری از شمال که برگشتیم حسابی سرما خوردی و فرداش رفتیم خانم دکتری . دو سه روز بعدش، یه شب دبدم اصلاً چشمهای قشنگت باز نمیشه . هی می گفتی مامانی می خوام ببینمت اما نمی تونم. چشمه ا و گوشات حسابی اذیتت کردند. دوباره رفتیم دکتر. خانم دکترت گفت چشم ها و گوش هات عفونت شدید کردن ؛ کلی شربت و پماد و قطره. وای خیلی وحشتناک  بود. واسه قطره ریختن تو چشم های قشنگت چقدر گریه می کردی. خب حق داشتی دیگه. قطره چشم هاتو می سوزوند. داشتم ...
1 دی 1391
1